«منوجان» در آغوش نور!

در سکوت گرمای آفتاب داغ اردیبهشت منوجان، مردان، زنان و کودکان منوجانی، از کوچک تا بزرگ، همچون نگین‌های صبور در انتظار لحظه‌ای مقدس به صف ایستاده بودند و آفتاب‌سوزان مانع از اشتیاق‌شان به لمس پرچم بارگاه امام مهربانی‌ها نشد.

ستاره‌های آسمان منوجان در حضور کاروان زیر سایه خورشید، به دور پرچم متبرک حرم مطهر امام رئوف درخششی متفاوت دارند؛ گویی هرکدام، پرچمی کوچک از نورند که یادگار امروز را برای همیشه در خاطره این مردم نگه می‌دارند.پیرزنی با چادر سپید، دستان پینه بسته‌اش را به دعا گره زده بود و پسر نوجوانی، قرآن کوچکش را در آغوش می‌فشرد. ناگهان، صدای نوای آشنای یا علی‌بن‌موسی‌الرضا از دور به گوش رسید. اشکها جاری شد، دستها به آسمان بلند شد و فریادهای پرازشور ای صفای قلب زارم؛ هرچه دارم از تو دارم تا قیامت ای رضا جان؛ سر ز خاکت بر ندارم، فضای شهر شهدا منوجان ولایت‌مدار را عطرآگین کرد. پرچم متبرک و کاروان در سایه خورشید خدام امام مهربانی‌ها ، با شکوهی وصف ناشدنی، وارد محمدآباد شد. مردمی که ساعت‌ها در آفتاب سوزان دمای ۴۶ درجه منوجان با چشمانی نمناک، پرچم را همچون گوهری آسمانی لمس می‌کردند.زنی فریاد زد: حاجتم را گرفتم! و جوانی سر به سجده گذاشت و با صدای بلند گریست و در حال گریه فریاد میزد دل به امید تو بستم؛ بر سر راهت نشستم. این تنها یک مراسم نبود؛ تجلی عشقی بود که ریشه در اعماق جان این مردم همراه با اشک و توسل داشت. نوای رحمت در پشت میله‌ها خدام آستان قدس رضوی، پرچم مبارک را تا پشت میله‌های زندان شهر همراهی کردند. زندانیان، که روزگاری تنها صدای قفل درها را می‌شنیدند، اینبار اشک شوق می‌ریختند. یکی از آنان، با چهره‌ای از امید، گفت: امروز احساس کردم امام(ع) حتی پشت این دیوارها هم ما را فراموش نکرده…

دیگری در حالیکه اشک امانش را نمی‌داد با صدای بلند گفت: امام رضا شرمنده تو و مادرم شدم قرار بود با هم به پابوست بیاییم ، امام مهربانی‌ها دستم را بگیر و بخاطر گریه‌های مادرم ببخشم. در بیمارستان امام حسین(ع) نیز، پرچم بر بالین بیمارانی رفت که آرزوی سفر به مشهد را در سینه داشتند. پرستاری با لبخندی پر از عشق و مهر به امام مهربانی‌ها گفت: حضور این پرچم، نفسهای‌مان را مقدس و خستگی‌هایمان را رفع کرد.مادری که اصلا توقع دیدن خدام و پرچم حرم را نداشت با چشمی اشک‌بار و دستی لرزان، پرچم را به صورتش مالیده و از امام مهربانی‌ها تقاضای شفای کودک بیمارش داشت.کودکان منوجانی؛ میهمانان خاص امام هشتم(ع) در دبستان دخترانه ام‌ابیها شهر منوجان، صدای پای کوچک دانش‌آموزان با شور کودکانه به استقبال پرچم دویدند.دختربچه‌ای با چادر سفید، پرچم را بوسید و پرسید: “آقا رضا(ع) میدونه ما اینجا عاشقش هستیم؟ خادمان حرم، با مهربانی، برای کودکان از مهربانی‌های امام رضا(ع) گفتند و نوید دادند: “شما گلهای باغ ایشان هستید و امام شما را خیلی دوست دارد. کودکان، با دستان کوچکشان، نامه‌ها و نقاشی‌هایشان را به روی پرچم انداخته و اشک می‌ریختند؛ گویی این نامه‌ها را مستقیماً به آغوش امام می‌سپارند. منوجان در آغوش نور از محمدآباد تا نودژ و منوجان تا اتاق‌های سرد بیمارستان، از میله‌های زندان تا نیمکت‌های مدرسه، پرچم امام رضا(ع) پیامی آشکار داشت: “هیچ قلبی از مهر من دور نیست. منوجان ثابت کرد که عشق به امام(ع)، جغرافیا نمی‌شناسد، در شرایط سخت محو نمی‌شود و حتی در تنهاترین لحظه‌ها، همسایه جان هاست.این پرچم، تنها یک پارچه ابریشمی نبود؛ بالی بود از آسمان که بر دلها نشست و منوجان را یک روزه به مشهد پیوند زد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در google
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
مدیر3

مدیر3

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا