زمانی که شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد، عاشق دختر صاحبخانه می شود.
صحبتی بین مادران آنها مطرح می شود و یک حالت نامزدی بوجود می آید. قرار بر این می شود دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند.
بعد از دوره پزشکی متوجه میشود پدر دختر او را به یک سرهنگ داده و با هم ازدواج کرده اند.
شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می شود و حتی مدتی هم بستری می شود و در این دوران غزل های خوب شهریار سروده می شوند.
بهجت آباد سابق بر این تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود که بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش به آنجا می رفت. بعد از اینکه دختر ازدواج می کند، شهریار یک روز سیزده بدر برای زنده کردن خاطرات آنجا می رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می شود و این غزل را آنجا می سراید:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم