پس از اندکی مکث و فکر، خودکار را روی صفحه کاغذ گذاشت و نوشت: سلام حاجی جان، هوای دل منو هم داشته باش، راهت ادامه دارد.
غوغایی بود گلزار شهدای کرمان، زن و مرد، پیر و جوان و کودک در سوز سرمای دی ماه آمده بودند تا زائر مزار سرداری باشند که ۴۰ سال پوتین خدمت به مردم کشورش و حتی ملت های همسایه و منطقه از پا درنیاورد تا عاقبت به آنچه می خواست رسید و به یاران شهیدش ملحق شد.
در میان محوطه گلزار و جمعیت انبوه گلزار شهدا که قدم می زدم میزی با عکس شهید حاج قاسم سلیمانی نطرم را جلب کرد؛ جلوتر که رفتم دفتر و خودکار آبی را دیدم، از خانمی که روی صندلی پشت میز نشسته بود درباره آن پرسیدم که جواب داد: هر چه دوست داری برای حاج قاسم بنویس.
از او اجازه گرفتم و دفتر را که ورق زدم نیمی از صفحاتش پر شده بود؛ هر کس سعی کرده بود حرف دلش را مکتوب به سردار دل ها بزند.
از خطوط و نوشته ها می شد حدس زد از بزرگسال تا کودک و کم سواد و تحصیلکرده با حاج قاسم حرف داشتند؛ بعضی از نوشته ها چنان ساده و بی ریا بودند که بغضم گرفت.
کودکی نوسواد با دستخط کودکانه اش از شهید سلیمانی خواسته بود برای او در خواندن درس هایش دعا کند و نمره هایش خوب باشد تا معلمش از او راضی شود.
بارها در لابه لای صفحات جمله «حاج قاسم دوستت دارم» را می دیدم، چه کرد این سردار دل ها که عشق و محبتش در دل پیر و جوان نشسته و نزد همه عزیز تر از زمان حیات مادی اش شده است.
راه حاج قاسم و شهیدان حتما ادامه دارد؛ این حرف دل خیلی از کسانی بود که در این دفتر بارها نوشته بود. شهید سلیمانی راه حق و حقیقت را انتخاب کرد و قطعا مسیر او ادامه داده می شود.
چقدر انسان باید خوشبخت باشد تا از او برای روز قیامت شفاعت بخواهند، بارها کلمات من را شفاعت کن در صفحات تکرار شده بود، حاج قاسمی که من شناختم حتما شفاعت می کند، ان شاءالله.
«سلام سردار دل ها برای جوانان کشور و سرزمینت دعا کن، دعایی زیبا که حتما با خلوص دل نوشته شده بود».
در میان صفحات نوشته ای با زبان ترکی استانبولی جلب توجه می کرد، احتیاج به ترجمه نداشت، عشق و علاقه به سردار سلیمانی دیگر به کرمان و ایران محدود نمی شود، او قلب ها را در نقاط مختلف دنیا تسخیر کرده و مریدانش با هر ملیت و زبانی سردار عزیز را می ستایند.
دلنوشته ها آنقدر خواندنی هستند که ارزش ساعت ها وقت گذاشتن دارند؛ به این جملات دقت کنید: نگید اینجور جاها دعوتیه و باید دعوت بشی،(باید) طلبیده شوی تا بتونی بیایی، حال که دعوت شدم، امیدوارم چیز باارزشی ببرم، شفاعت، شفاعت شفاعت، التماس دعای بسیار.
بعصی ها خواسته ها و درد و دل های خود را با ذوق، زبان شعر و نوشته ادبی برای سردار نوشته بودند: ای سر و پای من، بی سر و پایی خودم را کنار تو پیدا کردم، از این دست ابیات و جملات، شیرینی دفتر دلنوشته را چند برابر کرده بود.
نوشته ها زیاد و تک تک آنها خواندنی و دیدنی است؛ گاهی میان خواندن کسی از راه می رسد و خطی به دفتر اضافه می کند.
اما در میان همه جملات و کلمات دلتنگی همه از نبودن سردار دل ها بیشتر به چشم می آید؛ دلتنگی که سه سال است مریدان و علاقه مندان را فرا گرفته است، اگر چه جای سردار خالی است، اما یاد و منش و راه او در دل رها زنده مانده ، چرا که حضور باعظمت همه اقشار در سومین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی چراغ راه او را فروزانفر کرد.
برنامه های سومین سالگرد شهادت سردار دل ها که از هشتم دی ماه شروع شده بود امروز با اجلاسیه نهایی آن و با حضور فرمانده کل سپاه پاسداران پایان یافت؛ گرچه حضور زائران از روزهای قبل از هشتم دی در گلزار شهدای کرمان شروع شده بود و همچنان ادامه دارد و این محل دیگر شب و روز ندارد؛ هر ساعت از شبانه روز که بروید، زائر و مهمان دارد.